برندگان نهايي مسابقه داستان يك خطي ارديبهشت ماه


برندگان نهايي
مسابقه داستان يك‌خطي
ارديبهشت‌ماه

مسابقه‌ی اردیبهشت نتیجه‌ی درخشانی داشت. بوی قرمه‌سبزی، بیرون کشیدن فکر زن دوم، شست‌وشوی مغزی بعد از خانه‌ی مادرشوهر، پیدا کردن منبع خرده‌گچ‌ها و... موضوعاتی بود که همه‌ی شرکت‌کنندگانِ زن و مرد  از آن‌ها استفاده کرده‌بودند. با وجود خطر کلیشه‌ شدن جملات که در این تصویر وجود داشت، خلاقیت در لحن و نگارش بسیاری از شما باعث شد جملات منتخب بیشتری برای این شماره داشته‌باشیم. از این به بعد پیش از اتمام مهلت مسابقه، بهترین جملات مسابقات یک‌خطی را در وبلاگ مجله‌ی داستان همشهری منتشر می‌کنیم تا به شما كمك كنيم، هم ايده بگيريد و هم جمله‌هايتان تكراري نباشد.

بهترين‌هاي مسابقه داستان يك‌خطي ارديبهشت‌ماه، تا اين لحظه

بهترين‌هاي مسابقه

ارديبهشت‌ ماه، تا اين لحظه

اعتبار تا 5/ 3/ 1391


­سلام

مسابقه يك‌خطي ارديبهشت‌ماه همچنان در جريان است. تا اين لحظه صد و هشتاد نفر در اين مسابقه شركت كرده‌اند و جواب‌ها تا حد زيادي اميدواركننده بود. تصميم گرفتيم تعدادي از بهترين جمله‌هاي رسيده تا يك‌شنبه بيست‌وچهارم ارديبهشت را اين‌جا بياوريم تا به شما كمك كنيم، هم ايده بگيريد و هم جمله‌هايتان تكراري نباشد. اگر مي‌خواهيد به موضوعاتي مثل زن دوم، موجودي حساب بانكي و مادرشوهر و خواهرشوهر نزديك شويد دقت كنيد كه جمله‌تان بسيار بسيار خلاقانه باشد. لازم است تأكيد كنيم كه اين افراد برندگان مسابقه نيستند و شما تا پنج خرداد زمان داريد كه با اين جملات رقابت كنيد.


تصوير مسابقه ارديبهشت‌ماه

جمله‌هاي برگزيده را در ادامه مطلب ببينيد.

ادامه نوشته

برنده خوش‌شانس مسابقه داستان يك‌خطي شماره ارديبهشت داستان باشيد

شماره 12:

برنده خوش‌شانس مسابقه

شماره ارديبهشت داستان باشيد

اعتبار تا 5/ 3/ 1391

اين هجدهمين مسابقه داستان‌نويسي يك‌خطي يا همان ديالوگ‌نويسي براي كاريكاتور است. ماجرا، خيلي ساده از اين قرار است: به تصوير نگاه كنيد و يك ديالوگ براي شخصيتي كه در حال حرف‌زدن (زن) است بنويسيد.

ديالوگ بايد كمتر از بيست كلمه و البته طنزآميز باشد؛ يعني پتانسيل طنز نهفته در تصوير را آزاد كند...

ادامه نوشته

شماره‌ی 12/داستان/داستان 7:

شماره‌ی 12/داستان/داستان 7:

عالی‌جناب آلزايمر

عرفان مجيب



عکس‌ها‌: مهران مهاجر


مادربزرگ از يك روزي به بعد تصميم گرفت بقچه‌ی خاطرات‌اش را پاي درخت آلبالوي حياط كودكي‌هايش جابگذارد و پابرهنه بدود توی ايوانِ عمارت نسيان. از یک روزي به بعد دلش خواست توي ليوانِ چاي پدربزرگ به جاي شكر، نمك بريزد، لباس‌ها‌يش را توي كشوهاي فريزر جاساز كند و جوراب‌هايش را مخفي كند توي قوطي قديمي چاي دارجلينگِ روي ميز سماور كه زماني تنها تلويزيونِ كُمُدي محله بود. مادربزرگ از يك روز به بعد تصميم گرفت هر بار كنار تك‌نوه‌ي تازه از سفر برگشته‌اش بنشيند و حكايت دلتنگي‌اش براي نوه‌ي به سفر رفته را با‌سوزوگداز تعريف كند، يا دندان مصنوعي‌اش را بياندازد جلوي گربه‌ي گرسنه‌ي همسايه و جايش از آفتاب، يك رديف لبخندِ بي‌دندان جايزه بگيرد. مادربزرگ از يك روز به بعد، از پستِ تشريفاتي خانميِ خانه رسما استعفا داد و كارش اين شد كه صبح تا شب توي خانه تحت اوامرِ عالي‌جناب آلزايمر، زمين و آسمان را به هم بدوزد.

ادامه نوشته

شماره 12/روايت‌هاي مستند/شبیه چكناواريان/جواد ماهر __روز معلم__


خاطرات يک معلم روستا

شبیه چكناواريان

 
جواد ماهر

آن‌وقت‌ها من و هم‌كلاسي‌هايم گل مي‌چيديم و با احترام تقديم مي‌كرديم به معلم‌هايمان. وقتي مي‌خواهي به كسي كه دوستش‌ داري گل بدهي، حالت خاصي داري. حالتي از سر دوست داشتن. هنوز هم مثل بچگي فكر مي‌كنم زيباترين هديه‌اي كه كسي مي‌تواند به ديگري بدهد، گل است، يك گل خوش‌بو. دوست داشتن را بايد در عمل و رفتار نشان داد. به جمله آورد و بيان كرد. در نگاه داشت و پاشيد. مثل دانش‌آموزان خوب من! هميشه مثل امروز خوش‌بخت باشند الهي!»

جواد ماهر، سی‌ویک ساله، ليسانس زبان و ادبيات عربي، معاون پرورشي تربت حیدریه است و خاطراتِ شیرینی از شغلش برایمان فرستاده، خاطراتی از شغل معلمی که نه تنها تکراری نیست، که از زاویه‌ی تازه‌ای به آن نگاه شده که بیشتر شبیه رهبری یک ارکستر است.

ادامه نوشته

فهرست مطالب شماره دوازدهم مجله داستان همشهري، ارديبهشت 91

فهرست مطالب شماره دوازدهم مجله داستان همشهري، ارديبهشت 91



يادداشت سردبير


درباره زندگي

تکه‌ای نان ذرت و مشتی زیتون / ژوزه ساراماگو
آكواريوم / الكساندر همن
گردن‌بندي از قَطانجُق / مسعود فروتن
رد ّلبو بر پيراهن فراري ناكام / شميم مستقيمي
نامادری / حبيبه جعفريان
چروک‌های زیر گردن /
سپینود ناجیان


داستان

طوطي‌ها / كوين بروك‌ماير
پنج داستان / فرانتس هولر
مار / ربكا ايوانهو
اشك‌هاي فروشي / سميره عزّام
آهنگ پلنگ صورتي را سوت بزن / محمد كشاورز
مَشَد نابات پاينده / سلمان باهنر
عالي‌جناب آلزايمر /
عرفان مجيب
کجی / زهرا درمان

ادامه نوشته

شماره 12/در آستانه__يادداشت سردبير__


ضرورتِ ناهشیاری

 سردبير


مردمِ این دور و بر به نان و خیال محتاج‌اند، نان شب و رویای روز. اگر خیال زنده و رویا همراه‌شان نباشد با هیچ سازه‌ي تازه‌ای در شهر خوشبخت نمی‌شوند؛ نه برج، نه پل، نه نشاهای لاله و کلم‌های رنگی. رهگذرانی که بر نیمکت پارک‌های کوچک نشسته‌اند اگر از تخیل‌شان به باغ‌های دور و بزرگ راهی نباشد غمگینیِ درخت‌های کاجِ تازه‌کاشته، نهال‌های گلخانه‌ای و بی‌ریشه‌ایِ درخت‌های نو اذیت‌شان می‌کند. چمن تازه و فواره‌های کوتاهِ بوستان کوچک ِنزدیک خانه فقط دل عابرانی را خوش می‌کند که می‌توانند با آن آبشار و دشت را تصوير کنند. کوچه‌هایی با کوچه‌های دیگر فرق می‌کنند که با خیالِ کسی یا قصه‌ای از آن گذشته باشی وگرنه هرجای این شهر مثل هرجای دیگرش می‌شود.

   مردم شهر مثل نان شب، به قصه، به خیال، به تصویرهای ناهوشیار نیاز دارند و جهانِ ناهوشیاری دور شده است. از دستمان رفته. باغ‌های مخفی از پشت پنجره‌ها و درها کوچ کرده‌اند، قالیچه‌ها نمی‌پرند و نقشه‌ها ما را فقط به جاهای معلوم می‌برند. به نظر می‌آید همه‌چیز معلوم است. اشیا، آدم‌ها، فکرها، آرزوها. رازی نیست. پشت همه‌ي درها را می‌دانیم و پیشاپیش می‌خوانیم.

ادامه نوشته